بسم الله الرحمن الرحیم
درآمدزایی و ارزشآفرینی در حوزه علوم انسانی
توضیح عکس: «ما در علوم انسانی کلی تحصیل میکنیم و درس میخوانیم، اما آخرش لنگ یک سکه پولیم! واقعا چرا باید اینگونه باشد؟ D: »
مهدی سلیمی
پیشگفتار
بحث ما از درآمدزایی، چیزی فراتر از تدریس و استادی و حقوق و مواجب دولتی و خصوصی از این طریق است. ما در این نوشتار قصد داریم تا کلیشهها را کنار بگذاریم و از زاویهای نوین به مقوله کارآییهای حوزه علوم انسانی بپردازیم. در یک حرکت اقتصادی پاک، آنچه که موجب جریان درآمد میشود پول نیست. و اینکه میگویند: «پول پول میآورد» درست نیست. بلکه این ارزشآفرینی[1] است که یک جریان درآمدزایی را به حرکت درمیآورد؛ و از دل ارزشآفرینی است که کارآفرینیها میتواند شکل بگیرد. ما در این نوشتار میخواهیم حول این موضوع بحث کنیم که: علوم انسانی چگونه میتواند ارزشآفرینی بکند؟ و کارآیی علوم انسانی در چیست؟
پیش از ورود به بحث لازم است تا مرادمان را از علوم انسانی تبیین بکنیم. برای علوم انسانی تعاریف زیادی عرضه شده که ما بدنبال استقرای نظرات مختلف نیستیم چون موضوع، این نیست. اما اجمالاً در این نوشتار، مراد ما از علوم انسانی آن دسته از دانشهایی است که با نرمافزارهای یک تمدن سروکار دارد. یعنی در یک تعریف مصداقی میشود فلسفه، الهیات، اقتصاد، تاریخ، سیاست، حقوق و سایر موارد...
هنگامی که علوم انسانی با کلیدواژه درآمدزایی همراه شود، معمولا رشتههای مشخصی از این علوم برجسته میشوند که از نظر جامعه مشاغل مرتبط با آن درآمدهای خوبی به همراه دارد. رشتههایی مثل حقوق، علوم سیاسی، مدیریت، اقتصاد و... که ظاهراً آینده شغلی داوطلبان و دانشجویان این رشتهها تأمین است. در مقابل این دسته رشتههای پرطمطراق، دسته دیگری مطرح هست که جامعه امروزی، اقبال کمتری نسبت به آن نشان میدهد. مثل فلسفه، تاریخ، الهیات، ادبیات و...رشتههایی که غیر از پژوهش و تدریس شغل دیگری برای آن مشخص نیست. یا بهتر است بگویم جامعه ظرفیتهای این رشته را هنوز کشف نکرده.
علوم انسانی یا کسب و کار(Business)؟
روزی با دوستم حول این موضوع که در بحث اقتصادی علوم انسانی برتر است یا کسب و کار، صحبت میکردم. وی که رشتهاش فلسفه است به من میگفت: «امثال رشتههای ما پولی از آن درنمیآید. از معلمی و تدریس یا پژوهش و تحقیق چهقدر حاصلمان میشود تا روی آن حساب باز بکنیم؟ برای کسب درآمد ناچاریم وارد کسب و کار و بازار بشویم.» این حرف و حدیثها را از افراد زیادی شنیدهام اما هرگز با استدلالهایشان قانع نشدم. چون این دیدگاهِ رایج، از زاویه فکری کسانی است که با ظرفیتهای علوم انسانی آشنایی ندارند. با این زاویه فکری اگر کسبوکار (Business) را با علوم انسانی مقایسه کنیم ظاهراً میبینیم که تجارت کالا درآمدی بیش از تدریس و تحقیق دارد. اما چند قدم عقبتر بیاییم و فراتر از عرف جامعه به موضوع نظر بیندازیم.
اصل درآمدزایی از ارزشآفرینی است یعنی نیازسنجی و تأمین آن نیاز و دریافت حقالزحمه در قبال آن[2]. کالایی که فروخته میشود، خدمتی که عرضه میشود؛ اگر مطابق نیاز جامعه نباشد، طبیعتا جامعه از آن استقبال نخواهد کرد. جامعه برای چیزی هزینه پرداخت میکند که نیازش را تأمین بکند.
علوم انسانی فارغ از بحث ترجمهای بودن و ناکارآمدی آن، هنوز نتوانسته-آنطور که باید- برای جامعه ارزش آفرینی بکند و دقیقاً علت ناکارآمدی آن، دوری از واقعیات جامعه و عدم توجه به نیازهای آن است. اگر تجارت و کسبوکار به واسطه کالا میتواند ارزشآفرینی بکند، علوم انسانی خودِ ارزشآفرینی است. کافی است با نیازهای جامعه آشنا شویم، آنگاه علوم انسانی میتواند درزمینههای بکرِ زیادی ارزشآفرینی و حتی به پشتوانه آن، کارآفرینی بکند.
علوم انسانی در قالب رسانه
سؤالی که مطرح میشود این است که رشتههایی از علوم انسانی مثل ادیان و عرفان یا فلسفه (و سایر رشتههای مشابه) چه کاربرد مشخصی دارد تا بتواند در جامعه اثرگذار باشد و بتوان به واسطه آن ارزشآفرینی کرد؟
ما پاسخ را در قالب یک مثال عرضه میکنیم. سهگانهی ماتریکس؛ فیلم پرهیاهویی که 1.632میلیارد دلار فروش داشته. این فیلم با پشتوانه فلسفه و ترکیبی از عرفانهای مسیحی و یهودی و بودایی ساخته شده و درآن پیوند میان بودیسم و صهیونیسم قابل توجه است.[3] اگرچه نام بردن از این فیلم به معنای تأیید محتوای آن نیست اما نمیتوان قوت و تأثیر گذاری آن را نادیده گرفت. محتوای این فیلمِ موفق، با پشتوانه دانشهایی از علوم انسانی ساخته شده که در جامعه ما آینده شغلی آن علیالظاهر در حد تدریس است، یعنی فلسفه و ادیان. شاید بگویید این تلفیقی از هنر هفتم (یعنی سینما) و علوم انسانی (مثل فلسفه و ادیان) است. نکته دقیقاً همینجاست که علوم انسانی از محافل علمی آکادمیک خارج شده و در قالب رسانه در سطح جامعه جهانی انتشار یافته. از اثرگذاری این فیلم چشم بپوشیم، قطعاً درآمد آن و کارآفرینیهایی که فقط از همین فیلم شکل گرفته (مثل بازیهای رایانهای، عروسکهای بازی، کالاهای فرهنگی که از این فیلم ساخته شده و...)، مسألهای قابل ملاحظه است. این مشتی از نمونه خروار است. مطمئناً اگر بخواهیم کارآیی تکتک رشتههای علوم انسانی را همین گونه بیان کنیم، هم از موضوع اصلی خارج شده و هم نوشته به درازا خواهد کشید.
علوم انسانی فقط در حد محافل علمی-آکادمیک؟!
علوم انسانی در حد مطالعه و تدریس ایدئولوژیهای مختلف (بدون توجه به نیازهای جامعه)، علوم محضی است که کارآیی آن فراتر از محافل علمی پژوهشی نمیرود. عدم توجه به نیازهای جامعه، نتیجه علمزدگیِ محضِ نهادهای علمی است که در آن هر تألیف و تدریسی را به اسم مطلب علمی-فارغ از کارآیی و تأثیر آن در جامعه- عرضه میکنند. اینجاست که علوم انسانی توانایی ارزش آفرینی در جامعه نخواهد داشت و تنها کارآیی بسیاری از رشتهها در حد استادی و پژوهشگری تنزل مییابد. علوم انسانی را باید از حالت ایدئالیستی آن خارج ساخته و با رویکرد رئالیسمی به آن توجه کرد. یعنی به جای تمرکز بر استقرای ایدهها ونظریات مختلف، باید بدنبال پرکردن خلاءهای نرمافزاری جامعه بود.
کافی است از زاویه علوم انسانی با رویکردی رئالیسمی به واقعیتهای جامعه نظر بیندازیم. میبینیم جامعه نیازهایی دارد که هنوز به بسیاری از آنها واقف نشده. آگاه سازی جامعه و تأمین نیازهای نرمافزاری آن، جریانی از ارزشآفرینی را رقم خواهد زد که به واسطه آن کارآفرینیهای زیادی بوقوع خواهد پیوست. در ادامه، این سطور را بیشتر بسط خواهیم داد.
چرخه ارزشآفرینی
با دانستن هدف علوم انسانی و علل ناکارآمدی آن و این که علوم انسانی باید با نیازهای جامعه همسو شود، کار به جایی نخواهد رسید. این موضوعات (که هرکدام ظرفیت یک تحقیق جداگانه و مفصل را دارند) اگرچه در یافتن راهکار، مفید هستند اما خود راهکار نیستند. و غایت این مقاله نیز بیشتر ارائه راهکار برای ارزشآفرینی است تا بیان تعریفها و نقدها!
برای ارتباط علوم انسانی با جامعه باید آن را مطابق نیازهای جامعه عرضه کرد و این عرضه باید بیشترین تأثیر را بگذارد وگرنه تلاشها بیفایده خواهد بود. علوم انسانی را اگر به مثابهی یک محتوا در نظر بگیریم، این محتوا را باید در یک قالب مناسب عرضه کنیم تا اثرگذار شود. این قالب میتواند هنر، سینما، مطبوعات، فنبیان، گرافیک، نویسندگی، معماری و... باشد. اگر بتوان محتوایی را با قالب مناسب به جامعه عرضه کرد و اثرش را بگذارد آنگاه بازخوردهای مخاطبان، هم ما را با نیازهایشان آشنا میکند و هم ما را به نواقص و شوائبِ پنهانِ محتوا، آگاه میسازد. با این بیانات میتوان یک چرخه را در نظر گرفت که از مطالعه، عرضه و بازخوردگیری تشکیل شده و ما نام آن را چرخه ارزشآفرینی (در علوم انسانی) میگذاریم.
1-مطالعه:
-مطالعه، مدارسه، تحصیل و تحقیق در یکی از رشتههای علوم انسانی.
-مطالعه در نیازهای جامعه و در بهترین و اثرگذارترین راه برای عرضه محتوا
2-عرضه:
-عرضه محتوا در یک قالب مناسب. مثل فنبیان، ساخت کلیپ، طراحی نمودارهای اینفوگرافی و...
3-بازخورد گیری:
-بررسی میزان اثرگذاری محتوا و آشنایی با نیازهای جامعه
4-تکرار این چرخه:
-و مجددا تکرار چرخه و آغاز مرحله اول که همان مطالعه و تحصیل است با این تفاوت که این بار بهواسطهی بازخوردهایی که گرفتهایم، مطالعاتمان هدفمند خواهد شد.
مشکل فعلی دانشگاههای ما
طبیعتا یکی از مشاکل کنونی محافل علمی علوم انسانی ما این است که این چرخه محدود در محافل علمی پژوهشی است و بر روی مرحله اول تمرکز شدیدی دارد (یعنی مطالعه مدارسه و تحقیق) و تنها دستاورد آن مرحله دوم است یعنی عرضه آن هم فقط در سطح تدریس (چه تدریس به دانشجویان در دانشگاه چه تدریس در مدارس یا آموزشگاههای خصوصی) یا ارائه مقالات و تألیف کتب. درصورتی که علاوه بر حفظ این چرخه در محافل علمی، بایستی آن را در سطح جامعه نیز گسترش داد. بهجای توضیحات اضافه به شما پیشنهاد میکنم مثال فیلم ماتریکس را به یاد بیاورید و آن را با چرخه و بیانات فوق مطابقت دهید.
نتیجهگیری
اگر کسی در کنار تحصیل علوم انسانی به یک قالب و ابزارِ عرضه محتوا مسلط باشد، آنگاه میتواند ارزش آفرینی بکند و از دل همین ارزشآفرینی میتوان کارآفرینیها شکل داد. (+) مطالعه در یکی از رشتههای علوم انسانی همزمان با (+) مطالعه نیازهای جامعه به همراه (+) فراگیری یک قالب مناسب برای عرضه محتوا به ما یک دید جامع و کارآمد میدهد. آنگاه مشاغل موجود در این عرصه را مانند کلیشههایی میبینیم که کارآیی لازم ندارد. اینجاست که با کمی تلاش و پشتکار با چاشنی خلاقیت، میتوان کارآفرینیها شکل داد.
علوم انسانی با یک بیان تمثیلی مانند یک معدن پر از ذخایر است. واکاوی و مطالعه این معدن به تنهایی کار را به جایی نخواهد رساند. کنار این معدن کارخانجاتی مورد نیاز است تا مواد خام آن را تبدیل به کالاهایی بکند که مورد نیاز جامعه است.
نظراتتان را با ما در میان بگذارید.
[1] - ما در این مقاله بدنبال ارائه تعاریف علمی نیستیم تا نوشتار از هدف اصلی خود دور نشود. و هرجا لازم باشد، مرادمان را از یکسری اصطلاحات بهکار رفته در نوشته، آوردهایم.
[2] - تأمین نیاز دیگران و تلاش برای کسب روزی (حلال) یک ارزش است. و به طور کلی مجموعه تلاشهای مستمر برای فراهم آوردن این ارزشها، ارزش آفرینی است.
[3] - اسطورههای صهیونیستی سینما، محمد حسین فرج نژاد.
[4] - تأمین نیازهای نرمافزاری جامعه